جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوبار صبح ، ظهر نه غروب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوبار صبح ، ظهر نه غروب شد نیامدی
ادمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا ادمی
اگر بسیار كار كند، میگویند احمق است !
اگر كم كار كند، میگویند تنبل است!
اگر بخشش كند، میگویند افراط میكند!
اگر جمعگرا باشد، میگویند بخیل است!
اگر ساكت و خاموش باشد میگویند لال است!!!
اگر زبانآوری كند، میگویند ورّاج و پرگوست!!!
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگویند ریاكاراست!!!
و اگر نكند میگویند كافراست و بیدین .....!!!
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا كرد
و جز ازخداوند نباید ازكسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید ؛
مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.
شیخ بهایی
نقطه عشق شاه مردان استهرکه اورا شناخت مرد آن است
اوست اصل وجود موجوداتنزد آن کس که اهل عرفان است
آن نقطه کلام آن شاه استنقطه اصل نام قرآن است
حرف از نقطه میشود پیدا گرچه اصل کلام یزدان است
نقطه ی تحت باء بسم اللهشاه مردان علی عمران است
من آن بحرم که در ظرف آمدستم
من آن نقطه که در حرف آمدستم
به هر الفی الف قدی بر آید
الف قدم که در الف آمدستم(باباطاهر)
مرا غرض ز نماز آن بود كه پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم
وگرنه این چه نمازی بود كه من با تو
نشسته روی بمحراب و دل ببازارم؟(مولوی)
***
از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد
و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد(ابوسعید ابوالخیر)
***
دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
از خرقهٔ کفر، رقعهواری بگرفت
آورد و بر آستین ایمانم دوخت(شیخ بهایی)
***
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است
من مجرم محبت و دوزخ فراق یار
واه درون به صدق مقالم دلالت است(فروغی بسطامی)
***
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست(سعدی)
***
وصل تو کجا و من مهجور کجا
دردانه کجا، حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا(ابوسعید ابوالخیر)
***
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست
من نشاطی را نمیجویم به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمیخواهم به غیر از کوی دوست(فروغی بسطامی)
***
روزی گه چراغ عمر خاموش شود
در بستر مرگ عقل مدهوش شود
با بی دردان مکن خدایا حشرم
ترسم که محبتم فراموش شود(ابوسعید ابوالخیر)
***
در میکده دوش، زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست
گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت:
از میکده هم به سوی حق راهی هست(شیخ بهایی)
***
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقائیم(مولوی)
***
از بار گنه شد تن مسکینم پست
یا رب چه شود اگر مرا گیری دست
گر در عملم آنچه تو را شاید نیست
اندر کرمت آنچه مرا باید هست(ابوسعید ابوالخیر)